مشکینی ای شده که از انبان ترسید!!
نوشته شده توسط : حسین

هر وقت کسی از یک چیز ساده و بی‌اهمیت بترسد این مثل را می‌آورند و می‌گویند : «فلانی آن مشکینی را می‌ماند که از انبان ترسید». یک روز یک نفر از اهالی «مشکین» برای ناهارش مقداری ماست توی انبان می‌ریزد و زیر چادر توی صحرا می‌گذارد. ظهر که برای خوردن ناهار به چادر می‌آید و می‌خواهد سر انبان را باز کند صدای جوک‌ جوکی از انبان می‌شنود نگو که ماست ترش کرده و صدا می‌کند. مردک که تا به حال همچین چیزی ندیده بود دوستانش را خبر می‌کند که : «آهای ! بیایید اینجا مار هست !» هرکدام از دوست‌هاش هم یک چوبدستی برمی‌دارند و می‌افتند به جان انبان و آنقدر می‌زنند و می‌زنند که انبان پاره می‌شود و ماست ترشیده بیرون می‌ریزد و آن وقت تازه متوجه می‌شوند که این ماست بوده نه مار.



:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 25 بهمن 1392 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: